-
ای خوش آنکو بعیب بینی خویش
جمعه 6 فروردین 1395 22:08
ای خوش آنکو بعیب بینی خویش پیشوای هنروران گردد عیب او پیش دیده دل او پرده عیب دیگران گردد
-
ای که پرسی که بهترین کس کیست
جمعه 6 فروردین 1395 22:04
ای که پرسی که بهترین کس کیست گویم از قول بهترین کسان بهترین کس کسی بود ز خلق بیش باشد به خلق نفع رسان
-
ای شده محرم مجالس راز
جمعه 6 فروردین 1395 22:00
ای شده محرم مجالس راز راز هر مجلسی امانت توست مکن افشای مجلس هر کس زانکه افشای آن خیانت توست
-
آل عمران (200-185)
پنجشنبه 5 فروردین 1395 14:54
هر نفْسی شربت مرگ را خواهد چشید و محققاً روز قیامت همه شما به مزد اعمال خود کاملاً خواهید رسید، پس هر کس را از آتش جهنم دور دارند و به بهشت ابدی درآرند چنین کس سعادت ابد یافت، که زندگی دنیا جز متاعی فریبنده نیست. (۱۸۵) محققاً شما را در مال و جان آزمایش خواهند کرد و از آنها که پیش از شما کتاب آسمانی به آنها داده شد و...
-
حکومت نفس و حکومت دل
چهارشنبه 4 فروردین 1395 14:59
حکومت نفس و حکومت دل در حکومت نفس طبع ناری پیدا میشود در حکومت دل طبـع نوری پیدا میشود در حکومت نفس طبع فرعونی میشود در حکومت دل طبع موسائی میشود در حکومت نفس طبع جلالی میشود در حکومت دل طبع جمالی میشود در حکومت نفس طبع پر از شر میشود در حکومت دل طبع پر از خیر میشود در حکومت نفس وجود تنگی پیدا میکند در حکومت دل وجود...
-
حق کـه هفتـادو دو ملت آفـرید
چهارشنبه 4 فروردین 1395 14:34
حق کـه هفتـادو دو ملت آفـرید فـرقه نـاجی از این ها برگـزید فـرقـه ناجی بدان بی اشتبـاه هست هفتـاد و دو ملت را پنـاه مردمـان اش هـر یکی پـاکیزه تر خو بروی و خوب خوی و خوش سیـر به پیش شان جز یـاد حق منظور نیست حرف غیـر بنـدگی دستور نیست می چکد از حرف شان قند و نبـات بـارد از هر موی شان آب حیات فـارغ اند ازبغض و از کین و...
-
غم و اندوه و فکرت دنیا کرده دلها تباه و نابینا
چهارشنبه 4 فروردین 1395 13:31
غم و اندوه و فکرت دنیا کرده دلها تباه و نابینا چون شبی تیره گشته دل ز غرور سوی باطل همی دود عمدا همه گفتار ما فریب و دغل همه کردارهای ما بر ما گشته بر ما همه مسلط دیو بر دل ما گماشته غوغا جز هوی و هوس مرادی نیست همه وسواس باطل و سودا کس نیندیشد از قیامت و گور از حساب و عذاب روز جزا ناگه آید رسول مرگ تو را سفر مرگ را...
-
با خداییم و شما را رهنما
چهارشنبه 4 فروردین 1395 12:16
با خداییم و شما را رهنما در حقیقت من خدایم من خدا آمدم در صورت انسان پدید من شما را رهنما و پیشوا بایدت از خود کنون بیرون شدن تا یقین گردد تو را این ماجرا تو خدایی نیک بین در خویشتن نیست غیری در میان جز نام ما گاه چون موسی روم در کوه طور گاه چون عیسی شوم ذر مقتدا گاه بر شکل دیگر پیدا شوم گه شوم ظاهر به شکل مصطفا گاه...
-
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
دوشنبه 2 فروردین 1395 13:25
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است سلطان جهانم به چنین روز غلام است گو شمع میارید در این جمع که امشب در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است در مذهب ما باده حلال است ولیکن بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است در مجلس ما عطر میامیز که ما را هر لحظه ز گیسوی...
-
غمت در نهانخانه دل نشیند
دوشنبه 2 فروردین 1395 13:00
غمت در نهانخانه دل نشیند به نازی که لیلی به محمل نشیند مرنجان دلم را که این مرغ وحشی ز بامی که برخاست، مشکل نشیند خلد گر به پا خاری، آسان برآرم چه سازم به خاری که در دل نشیند به دنبال محمل چنان زار گریم که از گریهام ناقه در گل نشیند پی ناقهاش رفتم آهسته، ترسم غباری به دامان محمل نشیند به دنبال محمل، سبکتر قدم زن...
-
رباعیات شیخ احمد جام
دوشنبه 2 فروردین 1395 12:26
با درد بساز چون دوای تو منم درکس منگر که آشنای تو منم گر بر سر کوی عشق ما کشته شوی شکرانه بده که خونبهای تو منم ------------------------------------------------------ در یمنی و بامنی پیش منی در پیش منی و بی منی در یمنی من با تو چنانم ای نگار چینی کاندر غلطم که من توام یا تو منی...
-
بنده واقعی
دوشنبه 2 فروردین 1395 11:42
روزی ابراهیم ادهم غلامی خرید. از او پرسید: نامت چیست؟ گفت:هر چه مرا خوانی. سوال کرد :چه می خوری؟ گفت: هرچه تو مرا خورانی. ابراهیم گفت: چه پوشی؟ غلام گفت: هرچه تو مرا پوشانی. پرسید: چه کار کنی؟ گفت: هر آنچه فرمایی. ابراهیم گفت: چه خواهی؟ غلام گفت: بنده را با خواستن چه کار؟ ابراهیم با خود گفت: ای مسکین! تو در همه عمر...
-
سرای خود بغارت داد شاهی
پنجشنبه 27 اسفند 1394 16:24
سرای خود بغارت داد شاهی در افتادند غارت را سپاهی غلامی پیش شاه ایستادبر پای دران غارت نمیجنبید از جای یکی گفتش که غارت کن زمانی که گر سودی بود نبود زیانی بخندید او که این بر من حرامست که روی شاه سود من تمامست مرا در روی شه کردن نگاهی بسی خوشتر که از مه تا بماهی دل شه گشت خرم زان یگانه جواهر خواست خالی از خزانه بسی...
-
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
چهارشنبه 26 اسفند 1394 16:57
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست ما به فلک میرویم عزم تماشا که راست ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست بخت جوان یار ما دادن جان کار ما...
-
وقت آن آمد که ما با پاکبازان دم زنیم
چهارشنبه 26 اسفند 1394 16:49
وقت آن آمد که ما با پاکبازان دم زنیم از گروه جاهلان یکسو شویم و خم زنیم ما ز نوریم و نیالائیم به هر تر دامنی تا رفیق خود نبینیم با کسی کی دم زنیم دیو شیطان را بگیریم و به دامش در کشیم قفل لا حول و لا را ما بر آن محکم زنیم خلق را از بیم دوزخ در نماز آورده اند ما بهشت و دوزخش در یک زمان بر هم زنیم خورد آدم گندم و ما را...
-
مخمس شیخ بهایی
چهارشنبه 19 اسفند 1394 17:43
تاکی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه خواهد به سر آید، شب هجران تو یانه؟ ای تیر غمت را دل عشاق نشانه جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه رفتم به در صومعهٔ عابد و زاهد دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد در میکده رهبانم و در صومعه عابد گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد یعنی که تو را میطلبم خانه به خانه...
-
حــدیث زهـد رهـا کن کـه آن ره دگــران است
چهارشنبه 19 اسفند 1394 17:29
حــدیث زهـد رهـا کن کـه آن ره دگــران است تو بـنـدگی خـــــدا کـن بـدان قـدر کـــه توانی هـــزار خســــته از این ره فرو شــدند و ندیدند ز بوی دوست نسیمی، زکوی دوست نشانی
-
غزل 1670 - ما به خرمنگاه جان بازآمدیم
چهارشنبه 19 اسفند 1394 17:00
ما به خرمنگاه جان بازآمدیم جانب شه همچو شهباز آمدیم سیر گشتیم از غریبی و فراق سوی اصل و سوی آغاز آمدیم وارهیدیم از گدایی و نیاز پای کوبان جانب ناز آمدیم در کنار محرمان جان پروریم چونک اندر پرده راز آمدیم او کمند انداخت و ما را برکشید ما به دست صانع انگاز آمدیم پیش از آن کاین خانه ویران کرد اجل حمدلله خانه پرداز آمدیم...
-
غزل 1034 - مکن یار مکن یار مرو ای مه عیار
چهارشنبه 19 اسفند 1394 16:52
مکن یار مکن یار مرو ای مه عیار رخ فرخ خود را مپوشان به یکی بار تو دریای الهی همه خلق چو ماهی چو خشک آوری ای دوست بمیرند به ناچار مگو با دل شیدا دگر وعده فردا که بر چرخ رسیدست ز فردای تو زنهار چو در دست تو باشیم ندانیم سر از پای چو سرمست تو باشیم بیفتد سر و دستار عطاهای تو نقدست شکایت نتوان کرد ولیکن گله کردیم برای دل...
-
غزل 1773 - بار دگر جانب یار آمدیم
چهارشنبه 19 اسفند 1394 16:49
بار دگر جانب یار آمدیم خیره نگر سوی نگار آمدیم بر سر و رو سجده کنان جمله راه تا سر آن گنج چو مار آمدیم نافه آهو چو بزد بر دماغ دام گرفتیم و شکار آمدیم دام بشر لایق آن صید نیست پس تو بگو ما به چه کار آمدیم پار دل پاره رفوی تو دید بر طمع دولت پار آمدیم ای همه هستی مکن از ما کنار زانک ز هستی به کنار آمدیم همچو ستاره سوی...
-
غزل 1774 - ما به تماشای تو بازآمدیم
چهارشنبه 19 اسفند 1394 16:47
ما به تماشای تو بازآمدیم جانب دریای تو بازآمدیم سیل غمت خانه دل را ببرد زود به صحرای تو بازآمدیم چون سر ما مطبخ سودای توست بر سر سودای تو بازآمدیم از سر چه صد رسن انداختی تا سوی بالای تو بازآمدیم ناله سرنای تو در جان رسید در پی سرنای تو بازآمدیم
-
غزل 1390- بازآمدم بازآمدم از پیش آن یار آمدم
چهارشنبه 19 اسفند 1394 16:29
بازآمدم بازآمدم از پیش آن یار آمدم در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم آن جا روم آن جا روم بالا بدم بالا روم بازم رهان بازم رهان کاین جا به زنهار آمدم من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم من نور پاکم ای...