آرامش

PEACE

آرامش

PEACE

رستم ازین بیت و غزل ای شه و سلطان ازل



رستم ازین بیت و غزل ای شه و سلطان ازل

   مـفـتعـلن مـفـتعلـن مـفـتـعلن کــشـت مـرا

قـافـیــه  و مغـلـته را گـو هـمـه سـیـلاب بـبـر

پوست بود پوست بود در خور مغز شعرا


شعـر چـه بـاشـد بـر مـن  تـا کـه ازان لاف زنم

هــسـت مـرا فـن دگـر غـیـر فنون شعرا

شعر چو ابریست سیه من پس آن پرده چو مه

ابر سیه را تو مخوان ماه منور به سما


قافــیـــه انـدیـشــم و دلـــدار مــن

گویــدم میندیـش جـز دیــدار من

حـرف چـبود تا تو اندیشی در آن ؟

 صـوت چـبود ؟ خار دیوار رزان

حرف و صوت و گفت را برهم زنم 

تا که بی این هرسه با تو دم زنم

آن دمـی کــز آدمــش کـردم نـهـان

با تو گـویــم ای تو اسرار جهان