تجلی گه خود کرد خدا دیده ما را
درین دیده درآیید و ببینید خدا را
خدا در دل سودا زدگان است بجویید
مجویید زمین را و مپویید سما را
گدایانِ در فقر و فناییم و گرفتیم
به پاداش، سر و افسر سلطان بقا را
خیالات و هواهای بد خود نپسندیم
بخندیم خیالات و ببندیم هوی را
بلا را بپرستیم و به رحمت بگزینیم
اگر دوست پسندید پسندیم بلا را
طبیبان خداییم و به هر درد دواییم
به جایی که بود درد فرستیم دوا را
ببندید درِ مرگ و ز مردن مگریزید
که ما باز نمودیم در دار شفا را
گدایان سلوکیم و شهنشاه ملوکیم
شهنشاه کند سلطنت فقر گدا را