آرامش

PEACE

آرامش

PEACE

دید مجنون را یکی صحرا نورد



دید مجنون را یکی صحرا نورد

در میان بادیه بنشسته فرد

کرده صفحه ریگ و انگشتان قلم

میزند با اشک خونین این رقم

گفت ای مجنون شیدا ، چیست این؟

می نویسی نامه  ، بهر کیست این؟

گفت مشق نام لیلی میکنم

خاطر خود را تسلی میکنم

چون میسر نیست من را کام او

عشق بازی میکنم با نام او



از مسجد و میخانه٬ وز کعبه و بتخانه



از مسجد و میخانه٬ وز کعبه و بتخانه  

مقصود خدا عشق است٬ باقی همه افسانه

هر کس صفتی دارد،  با خود ز ازل دارد 

تو عاشق حسن خود، من بی دل و دیوانه

ای قبله ی جان من٬ وی جان و جهان من

دیدار تو میبینم در کعبه و بتخانه





همه عمر برندارم سر از این خمار مستی



همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن

تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی

نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به

که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا

به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی

نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا

تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی

برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را

تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی

دل هوشمند باید که به دلبری سپاری

که چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستی

چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد

چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی

گله از فراق یاران و جفای روزگاران

نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی



من دلق گرو کردم عریان خراباتم



من دلق گرو کردم عریان خراباتم

خوردم همه رخت خود مهمان خراباتم

ای مطرب زیبارو دستی بزن و برگو

تو آن مناجاتی من آن خراباتم

خواهی که مرا بینی ای بسته نقش تن

جان را نتوان دیدن من جان خراباتم

نی مرد شکم خوارم نی درد شکم دارم

زین مایده بیزارم بر خوان خراباتم

من همدم سلطانم حقا که سلیمانم

کلی همه ایمانم ایمان خراباتم

با عشق در این پستی کردم طرب و مستی

گفتم چه کسی گفتا سلطان خراباتم

هر جا که همی‌باشم همکاسه اوباشم

هر گوشه که می گردم گردان خراباتم

گویی بنما معنی برهان چنین دعوی

روشنتر از این برهان برهان خراباتم

گر رفت زر و سیمم با سینه سیمینم

ور بی‌سر و سامانم سامان خراباتم

ای ساقی جان جانی شمع دل ویرانی

ویران دلم را بین ویران خراباتم

گویی که تو را شیطان افکند در این ویران

خوبی ملک دارد شیطان خراباتم

هر گه که خمش باشم من خم خراباتم

هر گه که سخن گویم دربان خراباتم



بر ما رقم خطا پرستی همه هست


بر ما رقم خطا پرستی همه هست

بدنامی و عشق و شور و مستی همه هست

ای دوست چو از میانه مقصود توئی

جای گله نیست چون تو هستی همه هست

ای دوست ای دوست ای دوست ای دوست

جور تو از آنکشم که روی تو نکوست

مردم گویند بهشت خواهی یا دوست

ای بیخبران بهشت با دوست نکوست