آرامش

PEACE

آرامش

PEACE

غزل 1670 - ما به خرمنگاه جان بازآمدیم



ما به خرمنگاه جان بازآمدیم

جانب شه همچو شهباز آمدیم

سیر گشتیم از غریبی و فراق

سوی اصل و سوی آغاز آمدیم

وارهیدیم از گدایی و نیاز

پای کوبان جانب ناز آمدیم

در کنار محرمان جان پروریم

چونک اندر پرده راز آمدیم

او کمند انداخت و ما را برکشید

ما به دست صانع انگاز آمدیم

پیش از آن کاین خانه ویران کرد اجل

حمدلله خانه پرداز آمدیم

نان ما پخته‌ست و بویش می رسد

تا به بوی نان به خباز آمدیم

هین خمش کن تا بگوید ترجمان

کز مذلت سوی اعزاز آمدیم



غزل 1034 - مکن یار مکن یار مرو ای مه عیار



مکن یار مکن یار مرو ای مه عیار

رخ فرخ خود را مپوشان به یکی بار

تو دریای الهی همه خلق چو ماهی

چو خشک آوری ای دوست بمیرند به ناچار

مگو با دل شیدا دگر وعده فردا

که بر چرخ رسیدست ز فردای تو زنهار

چو در دست تو باشیم ندانیم سر از پای

چو سرمست تو باشیم بیفتد سر و دستار

عطاهای تو نقدست شکایت نتوان کرد

ولیکن گله کردیم برای دل اغیار

مرا عشق بپرسید که ای خواجه چه خواهی

چه خواهد سر مخمور به غیر در خمار

سراسر همه عیبیم بدیدی و خریدی

زهی کاله پرعیب زهی لطف خریدار

ملوکان همه زربخش تویی خسرو سربخش

سر از گور برآورد ز تو مرده پیرار

ملالت نفزایید دلم را هوس دوست

اگر رهزندم جان ز جان گردم بیزار

چو ابر تو ببارید بروید سمن از ریگ

چو خورشید تو درتافت بروید گل و گلزار

ز سودای خیال تو شدستیم خیالی

کی داند چه شویم از تو چو باشد گه دیدار

همه شیشه شکستیم کف پای بخستیم

حریفان همه مستیم مزن جز ره هموار



غزل 1773 - بار دگر جانب یار آمدیم



بار دگر جانب یار آمدیم

خیره نگر سوی نگار آمدیم

بر سر و رو سجده کنان جمله راه

تا سر آن گنج چو مار آمدیم

نافه آهو چو بزد بر دماغ

دام گرفتیم و شکار آمدیم

دام بشر لایق آن صید نیست

پس تو بگو ما به چه کار آمدیم

پار دل پاره رفوی تو دید

بر طمع دولت پار آمدیم

ای همه هستی مکن از ما کنار

زانک ز هستی به کنار آمدیم

همچو ستاره سوی شیطان کفر

نفط زنانیم و شرار آمدیم

همچو ابابیل سوی پیل گبر

سنگ زنانیم و دمار آمدیم

باز چو بینیم رخ عاشقان

با طبق سیم نثار آمدیم



غزل 1774 - ما به تماشای تو بازآمدیم



ما به تماشای تو بازآمدیم

جانب دریای تو بازآمدیم

سیل غمت خانه دل را ببرد

زود به صحرای تو بازآمدیم

چون سر ما مطبخ سودای توست

بر سر سودای تو بازآمدیم

از سر چه صد رسن انداختی

تا سوی بالای تو بازآمدیم

ناله سرنای تو در جان رسید

در پی سرنای تو بازآمدیم



غزل 1390- بازآمدم بازآمدم از پیش آن یار آمدم



بازآمدم بازآمدم از پیش آن یار آمدم
در من نگر در من نگر بهر تو غمخوار آمدم
شاد آمدم شاد آمدم از جمله آزاد آمدم
چندین هزاران سال شد تا من به گفتار آمدم
آن جا روم آن جا روم بالا بدم بالا روم
بازم رهان بازم رهان کاین جا به زنهار آمدم
من مرغ لاهوتی بدم دیدی که ناسوتی شدم
دامش ندیدم ناگهان در وی گرفتار آمدم
من نور پاکم ای پسر نه مشت خاکم مختصر
آخر صدف من نیستم من در شهوار آمدم
ما را به چشم سر مبین ما را به چشم سر ببین
آن جا بیا ما را ببین کان جا سبکبار آمدم
از چار مادر برترم وز هفت آبا نیز هم
من گوهر کانی بدم کاین جا به دیدار آمدم
یارم به بازار آمده‌ست چالاک و هشیار آمده‌ست
ور نه به بازارم چه کار وی را طلبکار آمدم
ای شمس تبریزی نظر در کل عالم کی کنی
کاندر بیابان فنا جان و دل افگار آمدم