یا رب چه جمالست رخ سیمبران را
کز پای در آرند بیک لحظه سران را
شایسته هر دیده نباشد رخ دلبر
از نور کجا بهره بود بی بصران را
ای زاهد مغرور به تسبیح و به طاعت
تا چند زنی طعنه تو صاحب نظران را
از درد من شیفته آگاه کسی نیست
کز سر محبت چه خبر بیخبران را
آن بی خبران از من آشفته چه دانند
خود را نشناسند و ملامت دگران را