-
زدست دیده و دل هر دو فریاد
جمعه 6 مرداد 1396 14:08
زدست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند دل کند یاد بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
-
کار جهان هر چه شود کار تو کو بار تو کو
شنبه 17 تیر 1396 18:42
کار جهان هر چه شود کار تو کو بار تو کو گر دو جهان بتکده شد آن بت عیار تو کو گیر که قحط است جهان نیست دگر کاسه و نان ای شه پیدا و نهان کیله و انبار تو کو گیر که خار است جهان گزدم و مار است جهان ای طرب و شادی جان گلشن و گلزار تو کو گیر که خود مرد سخا کشت بخیلی همه را ای دل و ای دیده ما خلعت و ادرار تو کو گیر که خورشید و...
-
این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟
یکشنبه 11 تیر 1396 15:15
این چه حرف است که در عالم بالاست بهشت؟ هر کجا وقت خوشی رو دهد آنجاست بهشت باده هر جا که بود چشمه کوثر نقدست هر کجا سرو قدی هست دو بالاست بهشت دل رم کرده ندارد گله از تنهایی که به وحشت زدگان دامن صحراست بهشت از درون سیه توست جهان چون دوزخ دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت دارد از خلد ترا بی بصریها محجوب ورنه در چشم و...
-
ابر اگر از قبله خیزد سخت باران می شود
سهشنبه 6 تیر 1396 19:23
ابر اگر از قبله خیزد سخت باران می شود شاه اگر عادل نباشد ، مُلک ویران می شود یک نصیحت با تو دارم ، تو به کس ظاهر مکن خانه یِ نزدیک دریا زود ویران می شود
-
یک شبی مجنون نمازش را شکست
شنبه 19 فروردین 1396 18:30
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پر ز لیلا شد دل پر آه او گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نشتر عشقش به جانم می زنی دردم از لیلاست آنم می زنی...
-
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
شنبه 19 فروردین 1396 18:27
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی جز که به سر...
-
مردم شهر به گوشید...؟
شنبه 19 فروردین 1396 18:22
مردم شهر به گوشید...؟ امشب همه ی میکده را سیر بنوشید. با مردم این کوچه و آن کوچه بجوشید. دیوانه و عاقل همگی جامه بپوشید. در شادی این کودک و آن پیر زمینگیر و فلان بسته به زنجیر وزن و مرد بکوشید. امشب غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت... نخور جان برادر به خدا حسرت دیروز عذاب است. مردم...
-
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
چهارشنبه 16 فروردین 1396 17:39
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم...
-
آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار
یکشنبه 12 دی 1395 16:12
آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار از دست رفت صبرم، ای ناقه! پای بردار ای ساربان، ! خدا را؛ پیوسته متصل ساز ایوار را به شبگیر، شبگیر را به ایوار در کیش عشقبازان، راحت روا نباشد ای دیده! اشک میریز، ای سینه! باش افگار هر سنگ و خار این راه، سنجاب دان و قاقم راه زیارت است این، نه راه گشت بازار با زائران محرم، شرط است آنکه...
-
من آینهٔ طلعت معشوق وجودم
یکشنبه 12 دی 1395 16:06
من آینهٔ طلعت معشوق وجودم از عکس رخش مظهر انوار شهودم ابلیس نشد ساجد و مردود ابد شد آن دم که ملائک همه کردند سجودم تا کس نبرد ره به شناسایی ذاتم گه مؤمن و گه کافر و گه گبر و یهودم
-
یک دمک، با خودآ، ببین چه کسی
یکشنبه 12 دی 1395 16:03
یک دمک، با خودآ، ببین چه کسی از که دوری و با که هم نفسی ناز بر بلبلان بستان کن تو گلی، گل، نه خاری و نه خسی تا کی ای عندلیب عالم قدس مایل دام و عاشق قفسی؟ تو همایی، همای، چند کنی گاه، جغدی و گاه، خرمگسی؟ ای صبا، در دیار مهجوران گر سر کوچهٔ بلا برسی با بهائی بگو که با سگ نفس تا به کی بهر هیچ در مرسی
-
ساقیا بده جامی، زان شراب روحانی
یکشنبه 12 دی 1395 16:01
ساقیا بده جامی، زان شراب روحانی تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی بیوفا نگار من، میکند به کار من خندههای زیر لب، عشوههای پنهانی دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟ خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن پیش از آنکه...
-
این زمان بر آن ولی هست احتیاج ...
شنبه 27 آذر 1395 15:09
این زمان برآن ولی هست احتیاج تا کند امراض باطن را علاج از فیوضش قربت و اخوت دهد تشنگان را باده وحدت دهد مرده دل را بخشد از نورش حیات از شر نفسش دهد دل را نجات نفس ها امروز طغیان کرده است عاقلان را سخت حیران کرده است عقل عاجز مانده ره گم کرده است دست عاقل میزند حیران به دست آن ولی باشد دهد نورش تغییر سوی حق او سیرها...
-
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
یکشنبه 30 آبان 1395 12:49
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه...
-
خالقا بیچارهٔ راهم ترا
چهارشنبه 26 آبان 1395 13:59
خالقا بیچارهٔ راهم ترا همچو موری لنگ در چاهم ترا من نمیدانم که من اهل چهام یا کجاام یا کدامم یا کهام بیتنی بیدولتی بیحاصلی بینوایی بیقراری بیدلی عمر در خون جگر بگداخته بهرهٔ از عمر ناپرداخته هر چه کرده جمله تاوان آمده جان به لب عمرم به پایان آمده دل ز دستم رفته و دین گم شده صورتم نامانده معنی گم شده من نه...
-
شیوهٔ خوش منظران چهره نشان دادن است
یکشنبه 23 آبان 1395 15:13
شیوهٔ خوش منظران چهره نشان دادن است پیشهٔ اهل نظر دیدن و جان دادن است چون به لبش میرسی جان بده و دم مزن نرخ چنین گوهری نقد روان دادن است
-
گفت و گوی نفس و دل
شنبه 22 آبان 1395 21:28
نفس گفت : دیری ست که آدمیزاد از من غافل است! اما من از او غافل نیستم ! دل گفت : دیری ست که آدمیزاد از من غافل است ! کاش من هم اجازه داشتم همچون تو باشم ! نفس گفت : تو هرگز نمی توانی به سراغ آدمیزاد بروی مگر اینکه خودش بخواهد. دل گفت : تو هر وقت که بخواهی به سراغ آدمیزاد می روی! نفس گفت : من دو نام مستعار دارم ، یک نام...
-
تجلی گه خود کرد خدا دیده ما را
سهشنبه 16 شهریور 1395 18:03
تجلی گه خود کرد خدا دیده ما را درین دیده درآیید و ببینید خدا را خدا در دل سودا زدگان است بجویید مجویید زمین را و مپویید سما را گدایانِ در فقر و فناییم و گرفتیم به پاداش، سر و افسر سلطان بقا را خیالات و هواهای بد خود نپسندیم بخندیم خیالات و ببندیم هوی را بلا را بپرستیم و به رحمت بگزینیم اگر دوست پسندید پسندیم بلا را...
-
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
شنبه 30 مرداد 1395 15:37
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست شب تار است و ره وادی ایمن در پیش آتش طور کجا موعد دیدار کجاست هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگویید که هشیار کجاست آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست هر سر موی مرا با تو هزاران کار است ما کجاییم و ملامت گر بیکار...
-
رو بمعنی کوش ای صورتپرست
شنبه 30 مرداد 1395 14:43
رو بمعنی کوش ای صورتپرست زانک معنی بر تن صورتپَر است همنشین اهل معنی باش تا هم عطا یابی و هم باشی فتی جان بیمعنی درین تن بیخلاف هست همچون تیغ چوبین در غلاف تا غلاف اندر بود باقیمتست چون برون شد سوختن را آلتست تیغ چوبین را مبر در کارزار بنگر اول تا نگردد کار زار گر بود چوبین برو دیگر طلب ور بود الماس پیش آ با طرب...
-
چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمیدانم
دوشنبه 25 مرداد 1395 15:23
چه تدبیر ای مسلمانان که من خود را نمیدانم نه ترسا نه یهودم من نه گبر و نه مسلمانم نه شرقیم نه غربیم نه بریم نه بحریم نه از ارکان طبیعیم نه از افلاک گردانم نه از هندم نه از چینم نه ار بلغار و سقسینم نه از ملک عراقینم نه از خاک خراسانم نه از خاکم نه از آبم نه از بادم نه از آتش نه از عرشم نه از فرشم نه ازکونم نه از کانم...
-
نی من منم و نی تو توئی نی تو منی
دوشنبه 25 مرداد 1395 15:19
نی من منم و نی تو توئی نی تو منی هم من منم و هم تو توئی و هم تو منی من با تو چنانم ای نگار ختنی کاندر غلطم که من توام یا تو منی
-
روزت بستودم و نمیدانستم
دوشنبه 25 مرداد 1395 15:13
روزت بستودم و نمیدانستم شب با تو غنودم و نمیدانستم ظن برده بدم به خود که من من بودم من جمله تو بودم و نمیدانستم
-
دید مجنون را یکی صحرا نورد
دوشنبه 25 مرداد 1395 15:10
دید مجنون را یکی صحرا نورد در میان بادیه بنشسته فرد کرده صفحه ریگ و انگشتان قلم میزند با اشک خونین این رقم گفت ای مجنون شیدا ، چیست این؟ می نویسی نامه ، بهر کیست این؟ گفت مشق نام لیلی میکنم خاطر خود را تسلی میکنم چون میسر نیست من را کام او عشق بازی میکنم با نام او
-
از مسجد و میخانه٬ وز کعبه و بتخانه
دوشنبه 25 مرداد 1395 14:50
از مسجد و میخانه٬ وز کعبه و بتخانه مقصود خدا عشق است٬ باقی همه افسانه هر کس صفتی دارد، با خود ز ازل دارد تو عاشق حسن خود، من بی دل و دیوانه ای قبله ی جان من٬ وی جان و جهان من دیدار تو میبینم در کعبه و بتخانه
-
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
دوشنبه 25 مرداد 1395 14:37
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی دل دردمند ما را که اسیر توست یارا به...
-
من دلق گرو کردم عریان خراباتم
دوشنبه 25 مرداد 1395 14:27
من دلق گرو کردم عریان خراباتم خوردم همه رخت خود مهمان خراباتم ای مطرب زیبارو دستی بزن و برگو تو آن مناجاتی من آن خراباتم خواهی که مرا بینی ای بسته نقش تن جان را نتوان دیدن من جان خراباتم نی مرد شکم خوارم نی درد شکم دارم زین مایده بیزارم بر خوان خراباتم من همدم سلطانم حقا که سلیمانم کلی همه ایمانم ایمان خراباتم با عشق...
-
بر ما رقم خطا پرستی همه هست
دوشنبه 25 مرداد 1395 14:25
بر ما رقم خطا پرستی همه هست بدنامی و عشق و شور و مستی همه هست ای دوست چو از میانه مقصود توئی جای گله نیست چون تو هستی همه هست ای دوست ای دوست ای دوست ای دوست جور تو از آنکشم که روی تو نکوست مردم گویند بهشت خواهی یا دوست ای بیخبران بهشت با دوست نکوست
-
تا به کی این چنین بی خبر ز خود در زندگانی
یکشنبه 16 خرداد 1395 16:22
تا به کی این چنین بی خبر ز خود در زندگانی دیده وا کن ببین، میرود ز کف دار جوانی زین همه هیاهو یک زمان رها شو گم گشتی، پیدا شو تا به کی چنین سر گردان خسته و غمین، بی سامان بگذر زمان برخیز از خواب ای دل بشتاب خود را ای جان برهان از طوفان شوری بر پا کن و دستی افشان میرود عمر گران، مانند تیری ز کمان وا کن دمی دیده جان،...
-
روشنی خانه تویی خانه بمگذار و مرو
شنبه 25 اردیبهشت 1395 15:34
روشنی خانه تویی خانه بمگذار و مرو عشرت چون شکر ما را تو نگهدار و مرو عشوه دهد دشمن من عشوه او را مشنو جان و دلم را به غم و غصه بمسپار و مرو دشمن ما را و تو را بهر خدا شاد مکن حیله دشمن مشنو دوست میازار و مرو هیچ حسود از پی کس نیک نگوید صنما آنج سزد از کرم دوست به پیش آر و مرو همچو خسان هر نفسی خویش به هر باد مده...