غم و اندوه و فکرت دنیا
کرده دلها تباه و نابینا
چون شبی تیره گشته دل ز غرور
سوی باطل همی دود عمدا
همه گفتار ما فریب و دغل
همه کردارهای ما بر ما
گشته بر ما همه مسلط دیو
بر دل ما گماشته غوغا
جز هوی و هوس مرادی نیست
همه وسواس باطل و سودا
کس نیندیشد از قیامت و گور
از حساب و عذاب روز جزا
ناگه آید رسول مرگ تو را
سفر مرگ را بساز و بیا
تو که خو کرده ای به بد کاری
نه به دل کرده ای فنا به بقا
نکند هیچ کس چنین به یقین
هر که او هست عاقل و دانا
زشت باشد کسی که گوید پند
نکند سود پند به اهل جفا
احمدا بگذر از هوی و هوس
تا نباشی ندیم غم فردا
یا رب مکن از لطف پریشان ما را
هر چند که هست جرم و عصیان ما را
ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم
محتاج بغیر خود مگردان ما را