مدتی یعقوب بودم بی بصر
مدتی جویای یوسف در بدر
مدتی حیران بودم من چیستم
مدتی جویان بودم من کیستم
عاقبت تحقیق چون کردم در خودم
خود بودم یعقوب خود یوسف بودم
نیست غیر از ذات ما موجود هیچ
فهم کن ای سالک حق رو مپیچ
خویش را دریاب خود را گم مکن
بی تو اینجا هیچ نبود بیخ و بن
گشت ظاهر از تو این تخم و شجر
ماده هر چیز خود هستی مگر
جوش کلی در نهاد خویش دان
شاخ اندر تخم کی ماند نهان
کاین صور بی ماده نبود در نگر
راه پیشین بین که می یابی خبر
نطفه کی ماند نهان اندر بدن
جوش خود بیرون بر آید از وطن
جوش دارد هر صور اندر نهاد
گشت زن از مرد مرد از زن بزاد
گه بودی جد و گه گشتی پدر
گاه بودی نطفه گاه بودی پسر
گاه بودی سنگ و گه گشتی ثبات
گاه گشتی آب و گه آتش بدی
گاه بودی خاک و گه بادی شدی
گاه گشتی آسمان گه آفتاب
گاه بودی بحر گه در کوزه آب
گاه نان و گاه هم لقمه بودی
ور غذایی آمدی احیا شدی
سیر خود را یاد کن از عقل خود
تا خبر یابی ز خود ای مرد دل
هر شیء راه حا باشد این چنین
حال خود را همچنان دان و ببین